Thursday, September 15, 2005

مرمر

درمیان غربت وتنهایی
کوچه ها سخت غریب
همچو گم کرده رهی
دل من در دستم
***
از میان کوچه های مرده
شد هویدا مرمر
قامت قرمز او
چون گلی درشبنم
چون سواری فاتح
***
گردن سرکش او
چون بلوری بر عرش
***
پیکر سیمینش
همچو برفی بر گل
***
تارک موی بلندش
شرری بردل زنگار زده
***
دل من در دستم
گفتنی های کلاف پیچیده
درمیعادگاه پر از عاشق ومست
خالی از حیله و مکر
رنگ پرواز گرفت
***
شد هویدا تمنای دل سرکش ما
در دل خلوت شب
زندگی هستی یافت
زندگی رنگ دگر باره گرفت
***
در شب خلوت راز
بانگ خروس
خبر مرگ سیاهی می داد
سردی دست ودلم شعله گرفت
***
دلم از مرگ سیاهی بیزار
دگر از طلوع خورشید دلم می گیرد
فوریه/1987 /استانبول

1 comment:

Anonymous said...

khaili ghashng bood mano gerft.....