Friday, September 23, 2005

سفر شهریار

آسمان سخت دلش غمگین بود
ساغر عاطفه پر پر می زد
نو گل باخته دل برخاکش
سجده از روی خجالت می زد
جاده از فرط نگاهها غمگین
با تن بسته به خاک
آهنگ سفر بر میزد
همه اعضای بدن ساکن بود
شعله ای بس ز نگاه سر می زد
قاصر از گفتن حرفی, زبان
قطره قطره گفته ها
از درون چشم ها در می زد
آنکه دور بود از کبر و غرور
شیونش تا به فلک سر می زد
آنکه مغلوب شد در دست غرور
در نهانش اشک او در می زد
شهریار:نوگلِ باخته دل بر خاکش
با سنگ نگاهش مرا سر می زد
زندگی با همه ی زیبا یی
آنشب بد آهنگی زد
12/29/1986
رضا

No comments: